hoda JoON
تو که میدانی تمام وجودم هستی این شعر را برای تو نوشتم تا بخوانی و بدانی همه ی زندگی ام هستی
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
من آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم
گاه آدمی در بیست سالگی می میرد ولی در هفتاد سالگی به خاک سپرده میشود. (صادق هدایت)
آغازی دوباره، قلبم دیگر تنها نیست ، با تو جان گرفته است دوباره
نظرات شما عزیزان:
نه قافیه دارد ، نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنین
اینها همه حرف دلم بود ، همین!
خــوب ِ مــن ،
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند
من از دست رفته ام ، شکسته ام
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند
و امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری
که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر
فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود
دلش آغوش گرم میخواهد
آمدم …
بودی!
اما مثل قبل نبودی …
رفتم.
تو آنقدر نخواستی که هیچ چیز از من ندیدی
روزی میرسد که با لبخند تو بیدار میشوم
این روز هر زمان که میخواهد باشد
فقط باشد
آغازی بی پایان ، مرا از غروب عشق نترسان
طلوع عشق ما ، غروبی نخواهد داشت ،
قلب من با تو ، هیچ غمی نخواهد داشت
تو همان نیمه گمشده ی منی که مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودم
تو همان انتظاری، که در نهایت به آن رسیدم…
قالب های مهدیس و حمید |